پس از موفقیت غیر قابل باور فصل اول و شکست دادن رقیبانی مانند Far cry 3 حالا نوبت فصل دوم بود که خود را نشان دهد ؛ سازندگان این بازی در اپیزود قبلی آنقدر شهامت داشتند که بازی را به ریشه های خود باز گردانند ؛ اما حالا وقت آن بود که کمی خلاقیّت به خرج داده و یک داستان جدید بسازند ؛ داستانی که با قسمت قبل تفاوت داشت و به طور واقعی ، فصل جدیدی از شاهکار مردگان متحرک را نمایان می کرد .
نام بازی : The Walking Dead In Harm’s Way | مرده ی متحرک : در معرض خطر
سازنده : Telltale Games
سبک : ماجرایی ، وحشت بقا
مدها: تک نفره
پلتفرم: PC , PS3 , X360 , PSVITA , MAC , IOS
نکته : این مطلب حاوی اطلاعاتی است که داستان بازی را به طور کامل لو خواهد داد …
اپیزود در همان ابتدایش هم شما را متحول میسازد . در ابتدای بازی کلمنتاین در حال نگاه کردن به یک پروانه است . در هنگام نگاه کردن به آن موجود که حتی کمتر از ۱ دقیقه هم طول می کشد ؛ شما با خود فکر می کنید که زندگی در دنیای آخرالزمانی هم در جریان است و بسیاری از موجودات برای بهتر شدن زندگی خود تلاش می کنند . آخرالزمان ، بر خلاف نامش ، به معنی پایان دنیا نیست ؛ حتی شاید به معنی از بین رفتنِ کره ی زمین باشد ؛ اما به معنی تمام شدن زندگی و حیات نیست . یکی از قدرت های نویسندگان و صنعت گران ، این است که با تمام توان خود ریزه کاری هایی را در داستان خود قرار دهند . ریزه کاری هایی که هر کدام نشان از چیزی دارند . برای درکِ این حقیقت شما نیز باید این اپیزود را به هر روشی که شده تهیه کنید.
پس از آن ، متوجه می شویم که کلمنتان منتظر سارا است ؛ سارا به دلیل اینکه به دستشویی نیاز داشت از ماشین پیاده شده تا در میان درختان کارش را انجام دهد . کلمنتاین نیز از فاصله ی نسبتا دوری از او مراقبت می کند . راستش را بخواهید ، پس از دوستی کلمنتاین با سارا کلمنتاینِ ۱۱ ساله باید همیشه از دوستش مراقبت کند . پس از آن ، کلمنتاین به کنارِ کامیونِ حمل زندانی ها بازگشته و با کارور روبرو می شوند که در حال صحبت با بی سیم است و به طرف مقابل خود می گوید که در حدود ۳۰ دقیقه ی دیگر می رسند . همین مسئله ، موجب کسب اطلاعاتی نسبی توسط کلمنتاین ، از مکانی که در آن هستند می شود . کاروِر به کلمنتاین می گوید : ” خوب نیست به صحبت های دیگران گوش کنی ” و سپس شما با انتخابتان می توانید عاقبتتان را بسازید ، اگر چرب زبانی کنید ؛ سیلی محکمی خواهید خورد و آنجاست که شخصیت کاروِر را به خوبی می شناسید و عطشتان برای انتقام از او بیشتر می شود ؛ داستان بازی اغلب حول شخصیتِ عجیبِ کاروِر می چرخد . کسی که گروهی از انسان ها را بازیچه دست خودش کرده و بر آنها حکمرانی می کند.
این قسمت از فصل دوم ؛ حالتی شبیه به داستان های « رمزی و نمادین » به خود گرفته است . یعنی این که بازیباز می تواند مانند شخصیت های داستان را در دنیای واقعی خود نیز پیدا کند . به شخصه مانندِ شخصیت « ویلیام بیل کاروِر» را در دنیای واقعی بسیار زیاد مشاهده کرده ام . وی شخصیتی خوب و بد دارد . یعنی اینکه در واقع شخصیت بدی است اما خود را خوب می پندارد و این باعث شده که بعضی از اطرافیانش با وجود مشاهده ی بدی های او ، خوبی هایش را همانند خودش بیشتر قبول داشته باشند . چنین شخصیت پردازی پیچیده ای ، همراه با پیچش های بی نظیر داستانی و این که شما باید تصمیم بگیرید شخصیت اصلی داستان ( کلمنتاین ) را چگونه بسازید همه قدرتِ بازیسازان را فریاد می زنند . بازی از حالا به بعد داستانی آمیخته با « فلسفه » پیدا می کند ؛ از آنجا که شما باید سعی کنید دلیل برخی اتفاقات را خودتان با تفکر بفهمید و این که هر شخصیت را چگونه در زهن خود تصوّر کنید و چگونه با او رفتار کنید همه و همه بر عهده ی شماست .

آنتاگونیستی جدید ، داستانی جدید
در یک متنی خواندم که هر چه قدر آنتاگونیست قدرتمند تر باشد تاثیر بخشی داستان نیز بیشتر است.
به راستی فلسفه چیست ؟
داستان بازیِ ” مردگان متحرک : در معرض خطر ” از این قرار است :
کاروِر ، مردی به ظاهر مهربان امّا مغرور و دیوانه ، ما ( از دیدگاه کلمنتاین ) را زندانی کرده و از ما بیگاری می کشد . البتّه خیلی هم بیگاری به نظر نمی رسد به دلیل اینکه به ما غذا و آب می دهد . ولی در هر حال ما آزادی نداریم . یافتنِ دنیایی آزاد در بین « متحرک ها» آرزوی دیرینه ی من است . پس از اینکه لی را از دست دادم . حالا دیگر تنها چیزی که برایم ارزش دارد زندگیِ خودم و هم گروهی هایم است . من ” کِنی ” را چندی پیش یافتم . اما حالا همه چیز به هم ریخته ، درست کردنِ این وضعیت کار مشکلیست ولی غیر ممکن نیست . باید از حالا تلاش برای فرار را شروع کنیم …
کارور ، یک آنتاگونیستِ واقعی و دارای شخصیت پردازی بی نظیری است . شما هیچ گاه نمی توانید حدس بزنید که او می خواهد چه کار کند . امّا باز هم رفتار با وی روش صحیحی می خواهد . شما می توانید خود را با دل و جرئت فرض کنید و در هنگام رویارویی با کاروِؤ هر چیزی که از دهنتان در آمد به او بگویید . و یا می توانید در برابرش با نرمی و لطافت کامل سخن بگویید و در بهترین زمان ممکن ، از پشت به او خنجر بزنید . در زمان های دیگری هم ؛ اتفاقاتی پیش می آید که می تواند به پیروزی شما در میدان و انتقام گرفتن از افرادی که از آنها حالتان به هم می خورد ، منجر شود . این قسمت از بازی ، نهایت دستکاری ها برای شخصیت پردازی کلمنتاین را نشان می دهد . یک نمونه اش این است که در هنگام مواجهه با لوک ، می توانید او را بزنید و بگویید که مرا ترساندی ، یا این که او را در آغوش بگیرید و از دیدنِ وی ابراز خوشحالی کنید . این ها نمونه های بسیار محدودی از تاثیر انتخاب های شما در بازی هستند که بسیار شما را هیجان زده می کنند . سازندگان این بازی به خوبی توانسته اند از یک داستان تاریخ مصرف گذشته ، اثری بی مانند را خلق کنند که تجربه ی آن می تواند به یکی از بهترین تجربه هایتان در دنیای غیر واقعیِ بازی ها بدل شود .
داستان بازی البته هماهنگی زیادی هم با قسمتِ ۴۰۰ روز دارد ، برای مثال اگر شما ” Wyatt وایات ” را در ۴۰۰ روز زنده نگه داشته باشید وی به کلمنتاین می گوید که کاروِر صبر کردن را دوست ندارد و مردی عجول است .
یکی از دلایلی که داستان بازی تا حدودی با قسمت های قبلی متفاوت است ؛ تغییر نویسنده ی بازی و استراحت دادن به نویسنده ی اصلی است . Pierre Shorette اکنون نوشتن داستان بازی را بر عهده گرفته تا کمی از بارهای روی دوشِ Nick Breckon بکاهد . نیک داستان زیبای دو قسمت قبلی را نوشته بود اما حالا می بینیم که پیِره از او نیز موفق تر عمل کرده و در اولین تجربه ی خود داستانی کم نظیر را رقم زده است .
خشونت ، نازک نارنجی ها جلو نیایند !
در قسمتی از بازی ، دیگر کاراکتر ها کلمنتاین را بچه و احمق خطاب کردند . این کلمات نه تنها کلمنتاین ، بلکه من را هم ناراحت کردند . از طرفی دیگر عقده ی انتقام گرفتن از کاروِر در گلویم مانده بود . در نهایت ، در پایان بازی ، صحنه ی مرگِ وی توسط کنی را قاطعانه ایستاده و تماشا کردم . باید بگویم این قسمت یکی از خشن ترین سکانس های بازی های رایانه ای بود که حتی از متال گیر سالید ۵ هم خشن تر بود . پس لطفا اگر خیلی نازک نارنجی هستید ، در انتهای بازی گزینه ی Leave With Sarah را انتخاب کنید تا زیاد اذیّت نشوید .
***
مکانیک های گیم پلی این بازی بر پایه ترکیب همیشگی است و نیازی به توضیح ندارد ؛ همیشه شما بین چند انتخاب با موس یا دکمه های کنترلر یکی را انتخاب می کنید و در قسمت های اکشن هم باید با کلیک چپ و یا R1 برای حمله به دشمنان استفاده کنید . در بعضی مواردِ بعید نیز باید از جهت ها برای رهایی از متحرک ها استفاده کنید که جذابیت خاصی دارد .
از دلایل تاثیر بخشی بیشتر در هر قسمتِ ” مرده ی متحرک” می توان به معرفی کاراکتر ها در هر قسمت اشاره کرد . در این قسمت از فصل دوم مرده ی متحرک ، بازی سازان شخصیت های بیشتر و بیشتری را معرفی می کنند . نمونه ای از این شخصیت ها ، زنی به نامِ ” بانی ” است . این زن در DLC “400 روز” که برای فصل اول منتشر شده بود نیز حضور داشت . وی به کلمنتاین کمک زیادی می کند اما با این حال به طرز غیر قابل باوری ، کاروِر را قبول دارد و در هنگام صحبت کلمنتاین با وی ، به راحتی می توان به این حقیقت پی برد .
اگر بخواهیم گرافیک بازی را پس از انتشار هر اپیزود مورد بررسی قرار دهیم باید برای نقدِ هر قسمت یک متن تکراری را جدا بگذاریم ؛ در هر حال باید بدانید که گرافیک بازی همان است که در قسمت های قبل دیدید ؛ مانند تابلوی نقاشی زیبایی که داستانی بی نظیر را روایت می کند . در واقع این بازی حالتی کمیک گونه دارد که داستانش به صورت واقعی روایت می شود . البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که افت سرعت فریم بسیار کمتر شده و در بازی خیلی کم شاهدش خواهیم بود.
موسیقی بازی نیز تمی بی نظیر دارد و در هر لحظه که آن را می شنوید جو بازی به خوبی به شما منتقل می گردد.
بیوگرافیِ کوتاه

ویلیام کارور
ویلیام کارور : وی معمولا با اسمِ کاروِر و یا بیل شناخته می شود ؛ یکی از شخصیت های اصلیِ در معرض خطر است که به عنوان اولین آنتاگونیست در
سه قسمت فصل دومِ مرده ی متحرک – ساخته ی تل تیل – ایفای نقش می کند . او به عنوان یک رهبر هوشمند از یک جامعه ی کوچکِ بازماندگان توصیف می شود .
او قبلا رهبر بازماندگان کابین بوده و این افراد یک بار از دست او فرار کرده اند ولی وی دوباره آنها را زندانی کرد. وی با عزم و اراده ی محکم و جدی دوباره به اعضای کابین حمله کرده و مقصود اصلیِ او ، گرفتنِ ربکا که از او باردار است . او بسیار قدرتمند ، مغرور و پر جاذبه است و از خشمش در کنار هوش ، استفاده می کند .
آلوین( اگر شما از مرگ او در قسمت قبلی جلوگیری کنید ): آلوین تقریبا همزمان با این که سر و کله ی کلمنتاین پیدا شد ؛
با ربکا ازدواج کرد. در ان زمان ربکا از کاروِر باردار بود اما این موضوع در روابط میان آن دو تاثیری نداشت.در نهایت ،
هر کاری کنید او در این قسمت توسطِ ویلیام کارور کشته خواهد شد.
کلمنتاین: او را از همان ابتدای فصل اول می شناسیم . یک دختر بالغ ، مهربان و مودب است که پس از مرگِ لی شختی زیادی را تحمل می کند .
جالب است بدانید که کلمنتاین ، جوان ترین شخصیت قابل بازی در میان بازی های ویدئویی است .
لی فردی بود که در قسمتِ اول این سری شخصیت اصلی بازی بود و کلمنتاین را از دختری ترسو به یک قهرمان تبدیل کرد .
در ابتدای بازی کلمنتاین به دروغ می گوید که کلاسِ اول است ( یعنی یک بچه ی ۶ یا ۷ ساله ) در صورتی که در آن زمان ۸ ساله بوده و اکنون ۱۱ سال دارد .
بانی : در مورد زندگی بانی اطلاعات کمی در دسترس است . او احتمالا یک دانش آموز و یا دانشجو بوده است .
مادر او ممکن است مرده باشد زیرا وقتی که او پشت تراکتور پناه می گیرد ؛ به آسمان نگاه می کند و می گوید :
” مادر ، مراقب من باش ” . لیلاند در مورد او می گوید که بانی قبل و یا اوایل شیوع زامبی ها معتاد بوده است و مواد مخدر به مقدار بالا مصرف می کرده . او به کلمنتاین گفت که هرگز به زندان نرفته است .
لوک : در مورد زندگی وی فقط می دانیم که قبل از شیوع بیماری با پدر و مادرش زندگی می کرده و پس از شروع آن زندگی ناموفقی داشته است .
شش ماه مشغول کسب و کار با نیک بود . او از دوستان لوک است که دوستی آنها به قبل از آخرالزمان باز می گردد.
همچنین او به کلمنتاین گفت زمانی که کودک بود به پرش بر روی بام های مرکز شهر مشغول می شد ؛ با این که در آن زمان هم می دانست که این کار بسیار احمقانه است . به همین دلیل است که لوک توانایی حرکت سریع در محیط را داراست .
ربکا : در مورد زندگیِ او تقریبا هیچ اطلاعاتی نداریم فقط می دانیم که او با آلوین ازدواج کرده است و قبل از آن نیز از کاروِر باردار بود .
او با صبر بسیاری از مشکلاتش را حل کرده است . آلوین اشاره می کند که یک بار با ربکا به اسکی رفتند و ربکا اعلام کرد که تقریبا اسکی روی یخ غیر ممکن بود .
کنی : قبل از شیوع بیماری یک ماهیگیر در فلوریدا بود ؛با این حال او سخت می توانست پول در بیاورد اما در تابستان کاسبی
خوبی داشت و می توانست ماهی های پر فروشی را صید کند. او قبل از شیوع بیماری به خوبی با همسرش Katjaa و فرزندش Duck زندگی می کرد
تا این که در هنگام ملاقات با خواهرِ Katjaa متوجه شدند که بیماری شیوع پیدا کرده و از شهر فرار کردند . وی از دوستان خوبِ لی بود که در فصل اول مجبور شد مرگ فرزندش را شاهد باشد . سپس در اپیزود آخر از فصل اول ما دیدیم که صدای ناله اش از میان انبوه زامبی ها آمد . ولی او نمرده بود و در فصل دوم دوباره با کلمنتاین ملاقات کرد .
سارا : هیچ چیز در مورد زندگی سارا شناخته شده نیست ، با این حال او بسیار جوان است و از دنیای بیرون از خانه اطلاعات کمی دارد .
او یک انسان تنهاست که پدرش را نیز در انتهای این قسمت از دست می دهد .
کلمنتاین احتمالا از این به بعد رابطه ی بسیار عمیقی با وی برقرار خواهد کرد و باید نقش دوست و خانواده را برای او بازی کند .
نیک : نیک از پدری الکلی و مادری که نامش ذکر نشده است به دنیا آمد و از آن زمان مسئولیت هایش بر عهده ی عمویش – پیت – بود .
وی با ظلم و ستم با نیک رفتار می کرد و همین باعث شد که نیک شخصیت منزوی ای پیدا کند. زندگی کردن یا مردن وی بر عهده ی تصمیمات کلمنتاین است .
نظرات شما عزیزان: